جدول جو
جدول جو

معنی کنه من - جستجوی لغت در جدول جو

کنه من
نفرینی به معنی: خانه به خانه شده، در به در شده، آبادان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حرکت دسته جمعی یک خانواده با تمام اموال و دارایی از جایی به جایی یا از شهری به شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
دهی از دهستان کیاکلاست که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ بُ)
زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَ دَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل. سکنۀ آن 210 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عُن ن / عَن ن)
کوهی است در نزدیکی مروان، و در جوفش آبها یافت شود. و آن در طریق مکه است از جانب بصره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
دهی از دهستان طارم بالا که در بخش سیردان شهرستان زنجان واقع است و 141 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ شِ)
زنی سخت بی شرم و زبان دراز و جهوریهالصوت. صفتی است دختران و زنان درشت خوی را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ مِ)
قسمی ماهی خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلمه، نوعی ماهی است که در دریای خزر صید می شود، جثۀ آن دو یا سه برابر ماهی ’کولی’ است و وزن آن سیصد تا چهار صد و پنجاه گرم تغییرمی کند. گوشت این ماهی به نسبت لذیذ است و نام علمی آن ’روتیلوس کاسپیکوس’ و بزبان روسی ’وبلا’ است. (از فرهنگ گیلکی منوچهر ستوده). و رجوع به کلی شود
لغت نامه دهخدا
(تُ مَ / مِ فُ)
لاف زن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(؟ سَ)
از شعب طایفۀ عکاشه است که از طوایف هفت لنگ ایل بختیاری است. (از جغرافیای سیاسی کیهان، ص 74)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ تَ)
عنکبوت را گویند. (برهان) (آنندراج). کارتن. کارتنه. (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
یا کاه زنه. طوری از طناب که بکاه آگنند و بر ستور حمل کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهی است از بخش کهنوج شهرستان جیرفت که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رودخانه و محصول عمده اش خرماست. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَ / نِ مَ)
تنومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تنومند شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نَ / نِ کَ)
حرکت با جمیع کسان و دارائی از ناحیه ای به ناحیۀ دیگر. (فرهنگ فارسی معین).
- بنه کن رفتن، با تمام خدم و حشم و کسان و اموال بمکان دیگر نقل کردن. از جایی بجایی کوچ کردن و رفتن با تمام دارایی و خدم و حشم. از بیخ و بن برکندن و قطع علاقه کردن از جایی
لغت نامه دهخدا
انجام بده و انجام مده (قیاس کنید افعل و لاتفعل)، امر و نهی، کسی که در امور مردد باشد، صاحب حکم نافذ
فرهنگ لغت هوشیار
خراب شده و فرو ریخته: سمرقند کند مند بدینت کی افگند ک از چاچ ته بهی، همیشه ته خهی، (ابوالینبغی. مسالک الممالک ابن خرداذبه 25)، پریشان و خراب: مادر بسیار فرزندی ولیک خوار داریشان همیشه کند مند. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کره تن
تصویر کره تن
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
حرکت با جمیع کسان و دارایی از ناحیه ای بناحیه دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنه کن
تصویر بنه کن
((~. کَ))
حرکت دسته جمعی یک خانواده یا یک دسته از جایی به جایی
فرهنگ فارسی معین
از مراتع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی کنار راه رویان به کجوردر محل به آن کفسن گویند
فرهنگ گویش مازندرانی
آبادان، اکنون از این واژه مفهومی مغایر با معنی ابتدایی
فرهنگ گویش مازندرانی
کله قند، ستون های کلفتی که بر روی تخته سنگ و در یک ردیف، بر روی زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
موجودی خیالی برای ترساندن بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، نام مرتعی در بابل کنار شهرستان بابل، از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
مه رقیق سفیدی که جلوی تابش ماه را در شب مهتابی بگیرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که دیگری را مورد تمسخر قرار دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
آدم دست پاچه و وارفته
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در حوزه خانقاه پی سوادکوه، نام مرتعی در حوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
تنومند
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین، زمین یا ساختمان خراب شده
فرهنگ گویش مازندرانی
زیربغل
فرهنگ گویش مازندرانی